یاد : یادهائی از دوره های ...

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده
یاد : یادهائی از دوره های ...

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده

خودکاری از زمان کودکی ! ...

خودکاری از زمان کودکی ! ...

فکر می کنم مثلا" در هزار و سیصد و بیست و شش که من در دوسالگی بوده ام پدرم خواهر بزرگترم ، برادر بزرگترم و چه بسا نیز ، او که همیشه دخترها و به خصوص بچٌه دخترها را بیش از پسرها دوست داشته و نوازش می کرده است ، خواهر دومم را بیش از من دوست داشته است ، به خصوص که بیش فعال ( به زبان پدر و مادرم تُخس ، شیطون ، ... ) و آزاررسان بوده ام ، به دلیل گرفتار شدن به دیسانتری و کلیتی خطرناک در آن تابستان ، بدغذا بوده ام ، زود رنج بوده ام و سریعا" گریه می کرده ام و.... سایر مشخصاتی از این دست که همیشه آنها را برادر بزرگترم و به خصوص خواهردومم یادآور شده به رخم می کشیدند .

شاید ابدا" باورتان نشود : پدرم حتی یکبار هم عیبی از مرا به رُخم نکشیده است .امٌا بیشترین حُسنی که در من سراغ داشت و چند بار آن را یاد آور شد این بود که حتی در نزدیک به یکسالگی و یکسالگی و بعد از آن خودکار بوده ام و به نحوی گلیم خود را از آب می کشیده ام . هرگاه گرسنه ام می شده است ، در اینمورد که راه حل را یافته بوده ام ، به جای گریه کردن و دست به دامان مادرم شدن ، با توجه به کم شیر بودن یا تقریبا" بدون شیر بودن مادرم و آگاهی از آن ، به سراغ « شیشه شیر » م رفته آن را با خود آورده به مادرم می داده ام که در آن شیر دایه ای در همسایگی بنام بی بیِ خانم جلال ، که کارگر خانم جلال خیٌاط بوده است ، یا شیر گاو ، یا شربت قند بریزد و به من بدهد تا اینکه بعدها قوت خور و حریره خور و فرنی خور و تیلیت خور و نظایر آنها شده ام ...! ، هرگاه باید به توالت می رفته ام منتظر کشف مادرم نشده خودم او را خبر می کرده ام . هرگاه خوابم می گرفته است متکایم را برداشته به سوی محلی که باید بسترم پهن می شده است به راه می افتاده ام ... و امٌا این متکٌا ...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.