یاد : یادهائی از دوره های ...

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده
یاد : یادهائی از دوره های ...

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده

بلند شو !


بلند شو !


خیلی می ترسیدم که امشب هم باران ببارد و من هفتاد ساله با این کمر درد شدید نتوانم برای هیئتمان ، هیئت جوانان متوسلین به حضرت علی اکبر (ع) ، از خانه بیرون بروم ؛ امٌا خوشبختانه حدود نه و نیم باران بند آمد و همه اهل خانواده رفتیم حسینیه و هیئت محله که همین خیابان گلها ، تقاطع بزرگراه آسیا باشد . تا یک کمی کمرم شدٌت کرد ، آمدم خانه نیمساعتی استراحت و دوباره بروم . میترسیدم از کسب فیض همراهی باز بمانم . و الٌا که تلویزیون ( گرچه یک کمی خراب ) هم هست ...

خدا کند که فردا صبح هم بتوانم بروم . من از کجا مطمئن باشم که سال دیگر عاشورا هم هستم ؟!

و شما از کجا میدانید که سال دیکر تاسوعا - عاشورا هم ( انشاء الله در کمال سلامتی ) همین فرصت را دارید و همین امکانات را ؟

ببین ! فرصت مثل شکار میماند . نباید آن را از دست داد 

بلند شو !

من هم با همین کمرم که کمی تسکین پیدا کرده است دوباره بلند می شوم . التماس دعا


فکر می کردم کسی این وبلاگ را نمی خواند . من هم که برای خودم نمی نویسم . بعدا" متوجه شدم که لااقل چندنفری می خوانند . امٌا چندان تصحیح نمی کنند ! نمره هم نمی دهند ! خوب ! همین که میخوانند فدای آن چشمان مبارکشان .

... و امٌا برویم سر آنجا که دل درد هم به کمردرد اضافه شد 

میگوید : درست است که تبرک است . امٌا پیر مرد ! زیادی خوردی !

میگویم : شکم به اندازه گنجشک من مگر چقدر جا میگیرد که زیادی خورده باشم ؟!

میگوید : گنجشک به اندازه گودزیلا ندیده بودیم !

لااله الٌا الله !

چی خوردم ؟ غذای هیئت محلٌه را می گوید :

شب اوٌل عدس یلو

شب دوم چلو حورش قیمه 

شب سوٌم لوبیا پلو

شب چهارم چلو خورش قورمه سبزی

شب پنجم که شب عاشورا بود باقلی پلو با گوشت

و ظهر عاشورا دوباره هم قیمه

اجرشان با خداوند تبارک و تعالی قدیم بعضی از هیئت ها پس از اینکه پذیرائی می شدند می خواندند :

ما پلو خوردیم و رفتیم ، مرحبا

اجر آنکه داد آن  را با خدا


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.